اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

29

دریایی

بی کران بودی

در پیش ِ چشمانم


اما

حالا


سرابی هستی

در خیس ِ چشمانم



۲۸

چکیده ی مطلبم خشکیده در دست راستم بداهه وار 

هر گاه چیزی میگوید  لا مصب انگار 

اراجیف یا نطق طلا 

مهم مرغ طوفان بود که نیست پس دلیلی میشود برای تغییر مطالب 

و حتا تغییر روز مره ها... 

و در این میان یکی نیست بپرسد حالم! 

تنها در قریه ای خاکستری و میان فستیوال امواج گنگ ها 

و حتا در میان دودمان که سر چشمه گرفته از سیگار پر استرس بعد از صبحانه 

و استرس چند روزی بعد از شرب و افیون 

و استرس رفتن برادرت از سقف گاه چند ساله و زین پس هم خواب شدن تن پوش او با کسی دیگر... 

۲۷

اینجا؛ 

آنقدر بارید 

تا هوای صاف سخاوت را تنها ورق زدم

یک ۴۵درجه ایده آلیسم

روبرویت شمال توست؛ 

بالای سرم شمال من؛ 

 فقط یکبار خیره ای دیگر یکبار؛

تو کمی بالا و من کمی پایین تر؛ 

 

وای که چه نیمسازی میشود...

۲۶- کمک

ملوان... 

آیا میتوانی کمکم کنی؟ 

 

پ ن/ خسته