چکیده ی مطلبم خشکیده در دست راستم بداهه وار
هر گاه چیزی میگوید لا مصب انگار
اراجیف یا نطق طلا
مهم مرغ طوفان بود که نیست پس دلیلی میشود برای تغییر مطالب
و حتا تغییر روز مره ها...
و در این میان یکی نیست بپرسد حالم!
تنها در قریه ای خاکستری و میان فستیوال امواج گنگ ها
و حتا در میان دودمان که سر چشمه گرفته از سیگار پر استرس بعد از صبحانه
و استرس چند روزی بعد از شرب و افیون
و استرس رفتن برادرت از سقف گاه چند ساله و زین پس هم خواب شدن تن پوش او با کسی دیگر...