اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

اینجا جو هنوز فرانسوی ست...

پسر خاله تمام آدمهای شهر

۱۱

مث خستگی مفرد در یک کارگاه و کارهای روزمره تکراری/ 

مث سر گردانی یک فرقون در میان گازهای یک کپسول co2/

روزنه های بی نور که گرفتندشان خاکسترها/

دود غلیظ فروردین یک پیرمرد خسته ای که انگار پانصدو یکمین سر سردر گم است...

۱۰

یک ژ ا ن د ر درام در آخر شب و نوازیدن یک رومنس و لیوان نشسته ی یک لیوان چای... 

   سپری اند این مکررات تکرار و کلیشه هایی که ادای من هایند/ 

   عذاب از موهای بلوند و بلندی که کل گشته ایم ز این بلوند و بلندها/

   آخر شبم و این ها... 

  

۹

در شب بی تپش... 

دوستان نایاب... 

با حافظه های سرد... 

در کنج قفس... 

قطره   قطره 

قطره ی آب...قطره ی آب 

رسانای بوی گند بهارند/