یک ژ ا ن د ر درام در آخر شب و نوازیدن یک رومنس و لیوان نشسته ی یک لیوان چای...
سپری اند این مکررات تکرار و کلیشه هایی که ادای من هایند/
عذاب از موهای بلوند و بلندی که کل گشته ایم ز این بلوند و بلندها/
آخر شبم و این ها...
در شب بی تپش...
دوستان نایاب...
با حافظه های سرد...
در کنج قفس...
قطره قطره
قطره ی آب...قطره ی آب
رسانای بوی گند بهارند/
دیروز رفیقم بد بود شیش گیر شدیم و آخرش باختیم
امروز رفیقان بدند و شیش سین شدیم از برای فیلترینگ سبزه...
کمی سطحی تر فکر نکنیم؛
به حکم تاریخ و به یمن سرنوشت باید جنگید با جنگ...
آتش دخترک کبریت فروش برای پسرک سیگار فروش را خدا فوت کرد مثل حماسه ی جنگ ایران و تورانیان که ضد حماسی بودنش من ها را به درد خویش آزرده ساخته است/
و شورشم مثل ریشه ی توت فرنگی نا مرئی اما پیوسته است و فقط برای صلح و آزادی...
فقط همین!